سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قسمت چی میتونه باشه؟ - مژده

فقیه کامل کسى است که مردم را از آمرزش خدا مأیوس نسازد ، و از مهربانى او نومیدشان نکند و از عذاب ناگهانى وى ایمنشان ندارد . [نهج البلاغه]

u کل بازدیدها : 13988

u بازدیدهای امروز : 1

u بازدیدهای دیروز : 0

u  RSS 

u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه

سه شنبه 86/4/26 ساعت 7:48 عصر

i قسمت چی میتونه باشه؟

جمع ،جمع دوستان بود  این بار بغیر جلسات دیگه بود میخواستند از میان آن جمع دختری را خواستگاری کنند که یکی یکدونه وبقولی زمان ازدواجش رسیده بود بهر حا ل دختر ما در اون جمع آنروز نبودالبته خود منهم نبودم  حالا بهر علت،بالاخره توسط واسطه ای از جانب بابای پسر به سرپرست دختر این پیشنهاد داده شد.اما زود جواب داده نشد. تا......فردای همون روزآقای خانواده مسئله رو با خانواده اش مطرح میکنه البته پیش از اینکه آقا صحبت رو شروع کنه مادر خانواده متوجه می شه ومیگه بگم که چی می خواهی بگی؟   آقا:چی میخوام بگم خانم:اشتباه نکنم میخواهی بگی که از دختر خونه توسط ....=خواستگاری شده   آقا:چطور متوجه شدی؟  خانم:از آنجائیکه سال پیش در همین مورددو دفعه خوابشو دیدم وبراتون هم توضیح دادم  آقا :درسته همینطوره  خانم:خیر انشاءالله من که با این وصلت موافقم مهم موافقت دخترمونه  آقا : بهر حال شما هم آمادش کنید که  موقع ازدواجش رسیده  . فرزندان خونه:ای بابا ما رو چه قافلگیر کردی مگه میشه خواهرمون! مگه می خواد ازدواج کنه؟  آقا:بهرحال نمیشه که بمونه اگه سعادتش این باشه باید خوب ازدواج کنه. حالا دیگه صحبت مادر با دختر شروع میشه آخه میدونی چیه دختره زیاد با ازدواج فامیلی موافق نیست بخاطر همون هم مادر موظف شده تا اورا متقاعد کنه چون خانواده پسر رو خوب وایده آل میدونند بهر نحوی دختر رو به این ازدواج راضی کنه.  روز اول مادر:دخترم دیگه بزرگ شدی وقتشه که دیگه یواش ، یواش مستقل بشی تشکیل زندگی بدی دیگه از این فردیت خارج بشی.   دختر:همانطور بمانند روزهای دیگه به چهره ی مادر نگاه میکنه اما متوجه ی صحبتهای اون نمیشه پس حرفی نمیزنه ولبخند ریزی در چهره اش ایجاد میکنه  مادر: چند دقیقه ای  بعد که در حال انجام کارهای آشپزخانه است میگه :راستی عزیزم بنظر تو در بین خانواده البته با بیان نام ایشان کدوم از افراد این خانواده با شخصیتترند  دختر :نمیدونم دربار شون فکر نکردم  مادر:چطور مگه میشه تو سالیانیست که با آنها آشنا هستی متوجه ی این نشدی ؟  دختر:کمی فکر میکنه وبعد میگهD،به نظر من پسر سنگین وباشخصیتیه اون از همشون بهتره.

M ،کمی شوته  بچه که بودم روسری منو چند بار در باغ از سرم کشیده از این رفتارش خیلی بدم اومده             

شما که میدونی بابای من آدم مقیدی بوده پس دوست داره که منهم همون باشم که اون میخواد من دوست ندارم نامحرم منو ببینه.B،حلقه ی اشکی در چشمانش جمع میشه ومیگه که:جواب سلامم رو نمیده یا من متوجه نشدم یا واقعا همینطوره.            مادر: بعد از اینکه صحبت دختر تموم میشه:دخترم در مورد B،تعجب میکنم حتی همراه هم که بودیم با تو احوالپرسی هم داشته امکان نداره که جواب سلامتو نداده باشه در این مورد کمی فکرکن متوجه ی اشتباهت میشوی واما در موردM،ببین تو میگی بچه بودی پس بدون اونهم بچه بوده قصد وغرض نداشته حالا دیگه تو گذشت کن . حالا مادر مونده با این مخالفت اون در مورد Mچه کنه که بخواد او را متقاعد کنه آخه میدونی چیه خواستگار دختر ما M هست اون پیشقدم شده بالاخره باید این ذهنیت بدی که از اون براش بوجود آمده رو به هر نحوی شده پاک کنه واز اون یک تصویر مثبت وعالی بسازه چرا ؟چون شاید سعادت او در این پسر باشه .خوب دیگه ادامه ی بحث تموم میشه تا....  شب که آقا منزل میآد وقتی فقط خودشونند آقااز خانم می پرسه چی شد بهش گفتی؟   خانم میگه امروز کمی آماده اش کردم تا ببینم چی میشه؟

روز دوم = مادر:عزیزم دوست داری ازدواج کنی؟   دختر : با شرم سنی خودش آروم میگه خوب بله                                       مادر :چه مرحله از ازدواج برای تو خوشاینده

دختر:لباس عروسی پوشیدنش  

مادر :تشکیل خونه وزندگی چی؟ دختر:خوب کمی سخته اما من پیش شما خیلی چیزها رو از زندگی یاد گرفتم شاید بتونم از مشکلات بعدی اونهم بربیام .  مادر :مکثی میکنه دختر رو در آغوشش میگیره وصورت نازنین دختر رو میبوسه  بعد میگه میدونستم که دیگه بزرگ شدی وحالا میتونی تصمیم درست برای خودت بگیری.خوب بحث امروز هم تموم میشه تا...  روز سوم =مادر:عزیزم ببین منو بابای خونه میدونی که فامیل بودیم واینو هم میدونی که از ازدواجمون راضی هستیم درسته که شاید گاهی مشاجراتی بوده اما این که حمل بر تنفر نیست گهگاهی پیش میآد دیگه آخه از قدیم گفتند( که البته کمش نه زیادش )مشاجرات چاشنیه زندگیه ولی خوب با این حساب همدیگر رو خیلی دوست داریم که باید خطاهای همدیگر رو بهم ببخشیم اما در کل یک خانواده ی خوشبختی هستیم میدونی چرا؟ چون ما فامیل بودیم وهمدیگر رو میشناختیم روی همین حساب راضی از زندگیمون هستیم حالا اگه غریبه بود ممکن بود با مشکلاتی روبرو بشیم که انتظارش رو نداشته باشیم  البته (این حرفها برای اینه که بلکه راضیش بکنم مگرنه در هر موارد بد وخوب هست ). دختر :آخه مگه میشه با فامیل باز نمیدونم!!! اما تا حدودی فکر کنم درجه ی مخالفتش با این صحبتها تغییر کنه یعنی ممکنه که راضی بشه اما هنوز منظور منو ندونسته انگاری توی باغ نیست 


نوشته شده توسط: مهربون

شما نظرتون در این مورد چیه؟()

*******

************

*********************************

************

*******


i لیست کل یادداشت های این وبلاگ

امید آنکه خیر باشد!
[عناوین آرشیوشده]

*********************************

********************

:: حقیقتش ::

قسمت چی میتونه باشه؟ - مژده
مهربون
میدانیم که ازدواج از واجبات است واگر دختر ویا پسر که به سن قانونی رسیدند می بایست مسئله ی ازدواج را برای آنها مهیا کرد در غیر اینصورت زمین طاقت بار گناهان را ندارد چه بسا خود انسانها.بهر حال اگه من دراین مورد وبلاگی زدم برای آنست که واقعا بدانیم مسئله ی گناهان جوانان ما از کجا آغاز میشود وچه بهتر که پیشگیری نمائیم .زیاد در این امور سخت نگیریم واقعا به نیازهای جوانامون توجه کامل داشته باشیم سختگیریهای بی مورد باعث دلسردی آنان شده وبی مهریها را بهمراه دارد..سختگیریهای بی مورد وزیاد باعث شده پی به وجود شخصی خود نبرده ونتوانند برای آینده خوب خو تصمیمی داشته باشند. بهر حال پدر ومادرهای گرامی دریابیم فرزندانمان را چرا که ما بیشتر از آنها تجربه داریم وانتخاب صحیح برای آنها جزو وظایف ماست . پاینده وسر بلند باشید

********************

:: در این مورد چیزی به کسی نگی ها،بین خودمون بمونه::

قسمت چی میتونه باشه؟ - مژده

********************

:: آرشیو ::

تابستان 1386

********************

:: دوستان من ::





********************

:: خبرنامه ::

 

********************

پارسی بلاگ ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
JavaScript Codes